ولادت باسعادت آن حضرت در قریه صباغیه جزایر به سال هزار و پنجاه از هجرت (1050 ه ق) اتفاق افتاد. چون به پنجسالگی رسید والد ماجدش سید عبدالله بن سید محمد او را به مکتب سپرد درنتیجه استعداد فطری و شوق سرشار خواندن و نوشتن را ششماهه فراگرفت و مقداری از قرآن را مجید و قصائد عرب را حفظ نمود و آنگاه شروع به تحصیل صرف و نحو فرمود.
ذلک فضلالله یوء تیه من یشاء.
مدت دو سال در جزایر و دو سال دیگر در حویزه که مجاور جزایر است به تحصیل مقدمات پرداخت. چون به دهسالگی رسید به عزم تکمیل تحصیل بهاتفاق برادرش سید نجمالدین و پسر عمش سید عزیز الله بهسوی شیراز که در آن ایام یکی از مراکز علمیه بشمار میرفت متوجه گردید و از راه بصره و خلیجفارس وارد آنجا شد و در مدرسه منصوریه منزل گرفت.
مدت نه سال در شیراز به تکمیل ادبیات و تحصیل عقلیات و نقلیات کوشان بود و شب و روز به خواندن و نوشتن و درس و تدریس اشتغال داشت. در شبهای تابستان که طلاب به پشتبامها خوابیده بودند آن عالیجناب تا اواخر شب در میان اتاق به تحریر دروس و حواشی و تصحیح کتب خویش مشغول بودند.
ایشان به دلیل رویدادی بهاتفاق برادر و عدهای از طلاب شیراز رهسپار اصفهان که پایتخت دولت صفویه بود شد. در این اثنا سید محترم با علامه مجلسی معروف رابطه پیدا کرد. مجلسی اخلاق و اطوار وی را پسند نمود و حضرتش را در خانه خویش جا داده و برای ایشان و هریک از طلاب شیراز که به صحابتش به اصفهان آمده بودند معاش کافی مقرر داشت. سید عالینسب چهار سال متوالی در خانه مجلسی بماند و از صحبت معظم له استفاده فضل نمود. در اوایل سال پنجم میرزا تقی دولتآبادی مدرسه در جوار حمام شیخ بهاءالدین بنا نمود و تدریس مدرسه را به حضرت سید نعمتالله مفوض فرمودند. سید جلیل چهار سال دیگر در اصفهان ماند و در مدرسه مزبوره تدریس میکرد و در تألیف کتب بحارالانوار و مراهالعقول به علامه مجلسی کمک مینمود.
بالاخره از کثرت کار به ضعف بصر مبتلا شد ناچار بنا را بر مسافرت و طغره از کار گذاشته به قصد زیارت اعتاب مقدسه ائمه عراق از راه کرمانشاه به سامره آمد و از آنجا به کاظمین و کربلا و نجف مشرف شد و از برکت زیارت ائمه طاهرین روشنی چشمش عود نمود.
پس از ادراک زیارت ائمه و علمای عراق از راه فرات به جزایر برگشت و ارحام و اقوام را به لقای خویش مشرف و مسرور ساخت.
مردم جزایر که نوعاً مقدس و متدین بودند حلقه ارادتش را بگوش جان کشیدند. دراینبین فتنه طغیان حسین پاشاه حادث شد و سکنه جزایر را به نکبات و بلیاتی چند مبتلا ساخت که تسخیر به خرابی جزایر و تفرق اهالی آن گردید.
در آن ایام که توپهای سنگین عثمانی به آتشفشانی مشغول بودند و زمین در زیر پای سکنه سحاب که منطقهای میان حویزه و قرنه بود و مردم جزایر به آنجا پناه برده بودند را میلرزانید آن عالم جلیل به تألیف شرح تهذیب اشتغال داشت. ایشان عیالات را به همراه برادر و ارحام به حویزه اعزام اما حسین پاشاه رفتن خود سید را که باعث تزلزل عسکر خود میدانست مانع بود. آن بزرگوار بهناچار چهار ماه در لشکر حسین پاشاه در محاصره بود. در رمضان همان سال به اصرار بسیار پاشا را راضی نموده خود نیز به حویزه تشریف برد و پاشاه پس از حرکت سید به مختصر مدتی شکستخورده بهطرف دورق فرار اختیار کرد.
مردم جزایر که در سحاب بودند از خوف هجوم لشکر عثمانی متوجه حویزه شدند و اکثر اطفال و زنان آنها در بین راه که سه منزل بیابان بیآب و گیاه است از گرسنگی و تشنگی تلف شدند.
چون این خبر تألم اثر به سید علیخان مشعشعی والی حویزه رسید ملازمان خود را با استر و دواب و بارهای طعام و آب برای استخلاص ایشان از آن صحرای قیامت نمای بفرستاد. سید معظم دو ماه در حویزه میهمان والی والامقام بود و سید علیخان که خود حاکمی عادل و عالمی عامل بود در اعزاز وی به اقصی الفاتیه میکوشید و به توطن حویزهاش تکلیف مینمود.
اما آن حضرت نپذیرفت و به شوشتر آمد و سه ماه در دولتسرای میرزا عبدالله خان مرعشی که از اسخیای اعیان آن زمان بود توقف نمود و از آنجا به عزم اصفهان رهسپار کهگیلویه گردید.
چون به دهدشت حکومتنشین کهگیلویه ورود فرمود علمای آنجا که اغلب در شیراز و اصفهان از محضر مبارک ایشان کسب فضائل نموده بودند حضرتش را از حرکت مانع آمدند محمد زمان خان حاکم آن سامان که مردی فاضل بود نیز طوق ارادت آن حضرت را به گردن انداخته به اصرار بسیار سه ماهش در دهدشت نگهداشت.
چون سید به اصفهان رسید برادرش سید نجمالدین که به همراهش بود مریض شد و در شب جمعه غره شعبان هزار و هفتاد و نه (1079 ه ق) وفات کرد و باعث دلسردی وی از توقف اصفهان گردید. لذا محض تسلی قلب سفری به ارض اقدس رضوی نموده به زیارت آن سرزمین مقدس موفق و از راه اصفهان به حویزه برگشت. سید علیخان والی مجدداً حضرتش را تکلیف توطن حویزه نمود.
چون حویزه در سرحد عراق و محل وقوع فتن و انقلابات بود سید راضی بماندن آنجا نمیشد و در آن ایام فتحعلیخان حاکم خوزستان که مردی خیرخواه و کمال دوست بود مکتوبی مبتنی بر تکلیف مهاجرت به شوشتر به محضر مبارکش انفاذ داشت و جمعی از اعیان شوشتر که سابقه معرفت و ارادتش را داشتند نیز همین درخواست را از خدمتش بنمودند.
توطن در شوشتر
حضرت سید نعمتالله بنا را در اختیار وطن بر استخاره از قرآن مجید گذاشت. تفأّل به توطن شوشتر خوب آمد لهذا رهسپار شوشتر گردید.
فتحعلیخان حاکم خوزستان و اسلمش بیک برادرش نائبالایاله خوزستان و میرزا عبدالله خان مرعشی و سایر اعیان و اشراف، ورود وی را به حسن قبول تلقی کرده و به استقبال شتافتند و منزلی در نزدیکی مسجد جامع به جهت آن حضرت تهیه نمودند. حاج محمدتقی کلانتر که مردی نیک فطرت و علم دوست بود در نزدیکی خانه آن حضرت به بنای کاروانسرایی شروع کرده بود و آن را به سید تقدیم نمود. سید نعمتالله تغیراتی در آن داده و مدرسهاش قرار داد که تا این زمان برقرار و به نام مدرسه جزایریه معروف است.
آنگاه حضرت سید کمر نشر علم و ترویج شرع را محکم بر میان بسته از هر محله چند نفر را به مدرسه دعوت نمود و حوزه درس مفصلی تشکیل فرمود و در اثر تشویقات و مساعدات گوناگون وی طلاب بسیار در مدرسه جمع شده و در مدتی قلیل هریک معلوماتی کثیره بیندوختند و معالم علم و عمل و علمای متبحر گردیدند.
در سال هزار و صد و یازده (1111 ه ق) سید را شوق ملاقات دوست صمیمیاش علامه مجلسی و زیارت مشهد رضوی بسر افتاده به اصفهان و خراسان سفر کرد و در مراجعت به ورود خرمآباد لرستان مریض شد معذلک به اصرار همراهان به حرکت خویش ادامه داده در اثر سختی سفر مرضش شدت نمود. در شب جمعه بیست و سوم شوال هزار و یک صد و دوازده (1112 ه ق) به جوار پروردگار ارتحال جست و برحسب وصیت در منزل جای در نزدیک پلدختر نیمهراه خرمآباد به دزفول مدفون گردید.
منابع:
1-نسخه خطی شجره طیبه/اثر مرحوم آقا سیدنورالدین امام شوشتری بن سیدمحمدشریف (1316-1365ق)
2- شجره مبارکه یا برگی از تاریخ خوزستان/اثر مرحوم آیتالله حاج سید محمد جزایری/انتشارات، چاپخانه نگارین اهواز